صفی علیشاه:شنو از روح کآن ربانی آمد لطیفه جوهر انسانی آمد
❈۱❈
شنو از روح کآن ربانی آمد
لطیفه جوهر انسانی آمد
بود در اصطلاح قوم اشارت
باصل سر انسان در عبارت
❈۲❈
و لیکن هست در نزد اطبا
بخاری بس لطیف و صاف و زیبا
بود از قلب هر آنش تولد
بملک تن کند سیر از تجرد
❈۳❈
ز دل تولیدش اسباب حیات است
نفس زان موجب تفریح ذاتست
بخاراتی که از دل زاید آید
نفس آن را ز دل بیرون نماید
❈۴❈
کند داخل هوای صاف سالم
بدل از بهر تفریح ملایم
رسد چون بر دماغ آنروح از دل
معین جنبش و حس راست شامل
❈۵❈
زند چون دور در تن ز اختصاصی
بهر جا باشدش تأثیر خاصی
نبودم قصد تحقیقات طبی
نه عاشق را بود حمای غبی
❈۶❈
تبش هر لحظه از آهی فزونست
دلش مستغرق دریای خون است
نباشد درد عاشق را علاجی
کجا آید بدست از وی مزاجی
❈۷❈
بود تحقیق جالینوس و بقراط
بنزدیک طبیبان حق اسقاط
بیان ما ز حال اهل درد است
کشد آن بار دردش را که مرد است
❈۸❈
طبیبان الهی صوفیانند
که اسرار ازل را ترجمانند
بما از روح مطلق راز گفتند
ز هر جا اصطلاحی باز گفتند
❈۹❈
که هر جا نام آن دلدار چبود
تجلیهای آن رخسار چبود
بهر جا زو دری مفتوح گردد
بجائی عقل و جایی روح گردد
❈۱۰❈
حکیم آن روح را تفسیر کرده
بنفس ناطقه تعبیر کرده
همان معنی که عقل منتخب بود
در اینجا نفس گشت و این عجب بود
❈۱۱❈
خود آن در نزد صوفی جان جانست
نتیجه و جوهر کون و مکانست
غرض هر جا که بینی او هویداست
بوصفی و بنامی آشکار است
❈۱۲❈
دگر در اصطلاح آمد مدلل
که باشد روح اعظم عقل اول
دگر جیریل باشد روحالالقا
هم او ملقی القلوب از غیب اعلا
❈۱۳❈
ز «یلقی الروح من امره» یقین است
که ملقی الروح جبریل امین است
کامنت ها