صفی علیشاه:بد این از عالم اصغر علامت بود اکبر هم اینسان در اقامت
❈۱❈
بد این از عالم اصغر علامت
بود اکبر هم اینسان در اقامت
جهان باشد چو مشکوتی مزین
ز نور عقل اول گشته روشن
❈۲❈
بود مصباح یعنی عقل اول
چو مشکوتیست او را ملک اسفل
ز جاجه باشدش چرخ محدد
بر ارباب عیانست این مشاهد
❈۳❈
چو او میباشد اندر نظم کائن
خود انوار وجودی را خزائن
از آن مخزن بتعیین مناسب
منور گردد افلاک و کواکب
❈۴❈
بچشمی کز ره حق بینی آمد
شجر امرالله تکوینی آمد
نه غربی و نه شرقی در مطالب
بود نه ممتنع یعنی نه واجب
❈۵❈
بدانسان مستعد در نظم امکان
که بینار مشیت هست تابان
بنزد آنکه زین عالم حسابی
بفهمش نامد الا خورد و خوابی
❈۶❈
بگوش آینها نیاید غیر صوتش
چنین میباش گو تا وقت فوتش
تو کی خدمت بجای خویش کردی
بجز انکار کز درویش کردی
❈۷❈
که خواهی با همین ظلمات ریبت
شود مکشوف آسان نور غیبت
تو خود میگفتی ار میبودت انصاف
که ننماید رخ از مرآت ناصاف
❈۸❈
تو را گر نور صفوت در جبین بود
حقایق هم عیان و هم یقین بود
جهان از یک معمائی مثال است
تمام حل و عقدش از خیال است
❈۹❈
بهر چیزی خیالت رهنما شد
همانت مبتدا و منتها شد
برد گر جانب اقبال و نورت
پیاپی میفزاید بر حضورت
❈۱۰❈
برد ور سوی ظلمات شکوکت
شود سد بر رخ ابواب سلوکت
بسوی حق پناه از شک و ظن بر
هم از اصلش که باشد ماو من بر
کامنت ها