صفی علیشاه:ابوحمزه خراسانی که مردیست ز سلاک طریقت رهنوردیست
❈۱❈
ابوحمزه خراسانی که مردیست
ز سلاک طریقت رهنوردیست
براه کعبه اندر چاهی افتاد
نه چاهست آنکه در وی ماهی افتاد
❈۲❈
بغافل قصر و ایوان جمله چاهست
بکامل چاه و زندان بارگاهست
بگفتا نفس او فریاد سر کن
ز حال خود خلایق را خبر کن
❈۳❈
که آرندت مگر زین چاه بیرون
رسی بر ساحلی زین بحر پر خون
بگفتا حاضر آنشاه مجید است
که بر ما اقرب ازحبل وریدست
❈۴❈
توکل جز بحق زیبنده نبود
که جز او کار ساز بنده نبود
رسیدند امتحانرا ناگه از راه
دو تن از رهسپاران بر سر چاه
❈۵❈
در آمد نفس بوحمزه بفریاد
که باید خواست اینک زین دو امداد
وگرنه مرد باید با فلاکت
تو را باشد ز دست خود هلاکت
❈۶❈
دگر گفت او توکل باشد انسب
که هست از بنده او بر بنده اقرب
تصور کن هست این وقت آخر
در آندم از که جوئی چاره دیگر
❈۷❈
پس از عمری مرا عار آید از این
که خواهم چاره از مخلوق مسکین
بحق باشد چهل سالم توکل
کنون جویم بناداری توسل
❈۸❈
مرا صدبار بهتر مرگ ازین مزد
که باشم شاه و جویم یاری از دزد
نشست و داد دل بر مرگ وتن زد
فسون گفت آنچه نفسش بر دهن زد
❈۹❈
از این بگذشت یکساعت بناگاه
صدائی دیدکاید از سر چاه
سر چه را پلنگی بود و بگشاد
معلق گشت و زودش کرد آزاد
❈۱۰❈
بگفتش هاتفی بهر تو اینسان
توکل کرد آتش را گلستان
سبوعی را که عنوان غضب بود
تو را شد فوز و رحمت وین عجب بود
❈۱۱❈
کسی کو را توکل در نهاد است
هلاک اقرب اسباب مراد است
مرا نزدیک خواندی چون چنین نیک
ترا دادم نجات از مرگ نزدیک
❈۱۲❈
فقیرانرا چنین بود است اوصاف
تو بر نفس خود از مردی ده انصاف
اگر باشی چنین، صاحب لوائی
امام و پیر و شیخ و رهنمائی
❈۱۳❈
وگر نه بگذر از خوان مناعت
بنان بینوائی کن قناعت
چو در میدان موشی نیست صبرت
هوس چبود بنزد شیر و ببرت
❈۱۴❈
بآن وصف و کمال و خلق و سیرت
نبود آنقوم را دعوی و دعوت
مقال و حالشان فقر و فنا بود
من و ما در تصوف کی بنا بود
❈۱۵❈
صد از ظرف خالی هست در خور
نه از بحری که از گوهر بود پر
کامنت ها