صفی علیشاه:صبا نفحات رحمانیست کاید ز شرق روح و از وی خیز زاید
❈۱❈
صبا نفحات رحمانیست کاید
ز شرق روح و از وی خیز زاید
دهد در هر نفس خیری نشانت
به نیکوئی کشاند مو کشانت
❈۲❈
از آن باد صبا اندر بشارت
ز کوی دوست خیزد وین اشارت
گر آید مژده یا پیغام جانان
صبا گویند آنرا نکته دانان
❈۳❈
کز آن روح و روان ترویح باید
ز نام دوست دل تفریح یابد
چه جای آنکه زو پیغامی آید
بخاصه کاتب و انعامی آید
❈۴❈
ز پیغامات قهرش دل شود شاد
پیام لطف تا چونست کن یاد
کسی این نکته داند کاهل راز است
ز عشقش سر بزانوی نیاز است
❈۵❈
بامید پیامی کاید از یار
صباحی شد بود تا صبح بیدار
تو بشنو از صفی سر صبا را
ز اهل درد جو و صفت دوا را
❈۶❈
که چمش ز آتش دل اشکبار است
همیشه در امید و انتظار است
شود از هر شمالی خوش خیالش
کز او آید مگر بوی وصالش
❈۷❈
چنین بگذشته عمری روزگارش
نبوده سرگهی بیشور یارش
تو از باد صبا غاف از آنی
که اندر تن ز عشقت نیست جانی
❈۸❈
کیت بوده است هرگز انتظاری
که آید مژدهئی از گلعذاری
دهی بر مژدگانی آن خبر را
حیات و هستی و دستار و سر را
❈۹❈
پیامآور گذارد چون پیامش
اگر شاهی، کنی خود را غلامش
وگر علامه دهری دهی گوش
چو پیغامش شود علمت فراموش
❈۱۰❈
درین بودم که شد نیکو صفایی
صباحالخیز زد باد صبائی
خبر آورد کاید یارم امروز
مرا روزیست با دلدارم امروز
❈۱۱❈
سخنها داشتم رفت از خیالم
ز پیغامش کنون در وجد و حالم
کامنت ها