صفی علیشاه:کسی کش نیست تاب ترک نانی کجا بر ترک جان دارد توانی
❈۱❈
کسی کش نیست تاب ترک نانی
کجا بر ترک جان دارد توانی
نداد از دست مردی گردکانرا
دهد گو چون زمنی و آسمان را
❈۲❈
نکرده مرد زاهد ترک خشتی
گذشته لیک آسان از بهشتی
گذشته از بهشت و حوض کوثر
ولی نگذشته از دانگی قلندر
❈۳❈
تو را گوید جهانرا اهل که برده است
ولی خود ترک یکجوزی نکرده است
گرش گوئی چه شد کین بر تو نور است
ولی بر دیگران نقص و قصور است
❈۴❈
جوابت راز پیش او کرده حاضر
کزین معنی بود فهم تو قاصر
منم سالم، مزاج تو سقیم است
مرا نارد زیان بهر توبیم است
❈۵❈
ز بهر غوره سرما بس زیانست
ولی انگور از وی در امانست
ندارد بهر من دنیا زیانی
که بگذشتستم از هر امتحانی
❈۶❈
تمام خورد و خوابم ذکر و نور است
همیشه قلب و روحم در حضور است
جهان بر دوش مؤمن بار نبود
خورد گر عالمی بسیار نبود
❈۷❈
اگر بینی که بند مال و جاهم
نخواهد گشت اینا سد راهم
جوابش گو که گر تو رهنمایی
چه شد کز همرهان خود جدایی
❈۸❈
خود آنمردان که صاحب راه بودند
تو خود گوئی ولی الله بودند
چرا دنیا بر آنها مختصر بود
جهان از چشم سوزن تنگ‌تر بود
❈۹❈
تو مستثنی شدی زانجمله چون شد
که بر تو آب و براطیاب خون شد
همه عمرت بهر روزی بهر جا
گذشت اندر تمنا و تقاضا
❈۱۰❈
تملق گو ز هر صدر و امیری
اسیران طبیعت را اسیری
که بنویسند از بهرت سجلی
فلانکس مرد و پیدا شد محلی
❈۱۱❈
نباشد انفعالی هیچ از ینت
که بنویسند فخرالعارفینت
فلانی ز اهل عرفان و سلوک است
لهذا لایق جود ملوک است
❈۱۲❈
بر او این مبلغ استمرار شاه است
که شیخ راه و پنیر خانقاه است
ندانی خورده بینان در کمینند
همه این قوم گویند این چنیند
❈۱۳❈
مثال غرقه‌بند هر حشیشی
بر آنی خوش که قطب وقت خویشی
زیان گوئی ندارد این فعالم
منم درویش و کامل نی عیالم
❈۱۴❈
بدعوی رهنمای جبرئیلی
بمعنی خود بگنجشکی دخیلی
غرض نزدیک هر کس کنجکاو است
طریقت نیست اینهاریش گاو است
❈۱۵❈
طریقت پیشه بودن کار مرد است
نه هر دامن سواری ره نورد است
بود قصد صفی زین نکتها باز
که گردد گوهر از خر مهره ممتاز
❈۱۶❈
نپندارد کسی کاهل طریقت
بدینسانند مغلوب طبیعت
تمام این معانی با دقایق
شود مکشوف از بحرالحقایق
❈۱۷❈
در این دفترکه اصل جمع و خرج است
حساب جزء و کلت جمله درج است
ز اول گر بخوانی تا بآخر
شبه را بازبشناسی ز گوهر
کامنت ها