صفی علیشاه:یکی اندر لباس عارفانست ولی بینور قلب و ذوق جانست
❈۱❈
یکی اندر لباس عارفانست
ولی بینور قلب و ذوق جانست
دهد بر خود به تنها دادن عرفان
که آیم از قیاس آباد عرفان
❈۲❈
منم آبکس که عارف بوسعید است
کمالم در جنید و با یزید است
کدامین عارف او از من فزون بود
مرا عقلست و ذوالنونرا جنون بود
❈۳❈
چنان وارسته و بیبند و بارم
کز ابراهیم ادهم هست عارم
زنم گر یک نفس در حالت شور
درآید از دهانم صد چو منصور
❈۴❈
رساند نفس دونش تابجائی
که غیر از خود نمیبیند خدائی
بخود گوید ترقی کرده عالم
توئی از اولیا افزون و اقدم
❈۵❈
پیاده هم نبرد صد سواری
بعرفان واحدی بیش از هزاری
سبیلت گر کم است از ریش چندی
بآن پیوندکن از ریش خندی
❈۶❈
سکوت و سبلت و چشم خمارت
بود همواره در عرفان بکارت
نبوده عارفی را در زمانی
چنین گیرنده رخسار و بیانی
❈۷❈
بود شأنت فزون از اینکه عارف
تو را خوانند ارباب معارف
غرض بینی چندانش در تعریف
که گوئی خاص او باشد تصوف
❈۸❈
مثال غوره نارس که بگذشت
ز انگور و بخم نارفته میگشت
کامنت ها