صفی علیشاه:ولیی باز کو عبدالسلام است تجلی از سلامش بر مدم است
❈۱❈
ولیی باز کو عبدالسلام است
تجلی از سلامش بر مدم است
بود آنکس که حق دارد سلامت
دل او را ز نقص و عیب و آفت
❈۲❈
دگر هم اندر آشنا و علامت
بود هر جا سقیمی زو سلامت
در اینمعنی گرت دوقیست لایق
نمایم باز رمزی از دقایق
❈۳❈
خود این تحقیق مخصوص خواص است
که از حقشان در ادراک اختصاص است
حق از وصف سلامش بر علامت
ز هم اضداد را دارد سلامت
❈۴❈
شد اجتماع عناصر در مزاجی
بهم باشند خوش بی اعوجاجی
زهم باشند بر یک حال سالم
بیکدیگرنه از وجهی مزاحم
❈۵❈
حیات خلق کین سان بر نظام است
بپا زین اجتماع مستدام است
بود در یک بدن صد گونه آفت
سلامت یابد از حق زان مخافت
❈۶❈
نبود از آن سلامتهای دائم
نبد چشم از نگاه خویش سالم
دگر آفات بیرونی خود افزون
بود از موج بحرور یک هامون
❈۷❈
بدینسان سایر اشیاء که هر یک
فزون دارند هر آنی مهالک
وزد در باغ و بستان باد سختی
بنادر برگی افتد از درختی
❈۸❈
چنان هر برگ و بیخی هست محکم
که از بادی نیابد هیچ ماتم
حقش دارد سلامت ورنه بر باد
شدی آن کشتهها از بیخ وبنیاد
❈۹❈
هزاران کشتی از دریا بساحل
رسد با آنکه بر غرق است قابل
بدینسان هر وجودی در مقامش
بود سالم خود از اسم سلامش
❈۱۰❈
در این معنی دهم گر داد مطلب
بباید بحرها گشتن مرکب
کامنت ها