صفی علیشاه:کند عبدالمعز را در تولی حق از اسم معز بر دل تجلی
❈۱❈
کند عبدالمعز را در تولی
حق از اسم معز بر دل تجلی
فزاید هر زمان بر اعتزازش
بهر شیئی نماید دلنوازش
❈۲❈
بر اشیاء جمله او عزت پناهست
بهر ذی عزتی خود پادشاه است
به بستان عزت گل آشکار است
گیاه تلخ نامطبوع و خوارست
❈۳❈
گهی باشد که از بهر علاجی
تو را بر آن گیاهست احتیاجی
در اینجا عزت او بین که چونست
ز صد بستان گل قدرش فزونست
❈۴❈
به بخشی دربهای او چمنها
بحفظش پرده پوشی از سمنها
در اینساعت که این اعزاز وحد یافت
از آن عبدالمعزعون و مدد یافت
❈۵❈
که او اسم معز را هست مظهر
بود ز و عزت ار زد حلقه بر در
بعالم پس نباشد خوار چیزی
عزیز است از حق ارداری تمیزی
❈۶❈
شود قدرش بجای خویش معلوم
برون از جای خود خوار است و محروم
بعزت پس بهر شیئی او دخیل است
چه عز در هستی اشیاء اصیل است
❈۷❈
مبین خوار ار که چیزی زهر ریز است
بجائی ز هر مارت هم عزیز است
کامنت ها