صفی علیشاه:بود عبدالشکور آنکس که دایم بود کارش سپاس و شکر منعم
❈۱❈
بود عبدالشکور آنکس که دایم
بود کارش سپاس و شکر منعم
نداند نعمتی را جز ز حضرت
نه بیند هیچ از وی غیر نعمت
❈۲❈
بصورت گر چه آن رنج است و نقمت
نبیند نقمت آنرا در حقیقت
شدید النقمه آمد حق بر اعدا
نباشد نقمتی زان گر چه پیدا
❈۳❈
بظاهر بلکه آن وسع است و رحمت
خلاف اولیا و اهل طاعت
وسیعالرحمه است از بهر اخیار
نماید گر چه آن نقمات و آزار
❈۴❈
بسا نعمت که منعم داد و غم بود
بسا نقمت که آن لطف وکرم بود
دهد نعمت بمشرک تا شود دور
دهد نقمت بعارف تا شود نور
❈۵❈
بود عبدالشکور آنکس که در رنج
نبیند غیر ناز و نعمت و گنج
بر او زیبا نماید شادی و غم
دگر درد و دوا و عیش و ماتم
❈۶❈
معانی ریزد از حق در دلم باز
کنم زان جمله بابی ب تو هم باز
هر آن فردی ز افراد خلایق
که دارد نعمتی از حق بلایق
❈۷❈
بود عبدالشکور اندر سپاسش
که فرمودست حق نعمت شناسش
چو بیند نعمت منعم در اشیاء
هم اشیاء جمله او را همچو اعضا
❈۸❈
شود پس شاکر او زین جمله نعمت
که حق بنهاده زان برجانش منت
کامنت ها