صفی علیشاه:چو شیطانی تو را اماره نفس است که او را در نمایش هفت رأس است
❈۱❈
چو شیطانی تو را اماره نفس است
که او را در نمایش هفت رأس است
یکی شهوت دگر کبر و غضب دان
ریا و حرض و بخل است و حسد دان
❈۲❈
سر شهوت شود ببریده ز اقلال
در آنچه اشتراک او راست در حال
پس اندرا کل و شرب و خواب و خلوت
بود تقلیل آن بر نفس کلفت
❈۳❈
دگر رأس غضب از حلم مقطوع
شود هم از تواضع کبر ممنوع
حسد را سر ز تیغ اعتقادات
شود ببریده گر باشد جهادت
❈۴❈
که ملک از حق و خلق او را عبیدند
بقدر حق خود ز او مستفیدند
بوداعطا و منع او بحکمت
باستحقاق خلق و قابلیت
❈۵❈
بهر کس هر چه را داند صلاحش
دهد در عین خسران یا فلاحش
تو را هم داده جان و قوت و قوت
بآن قدری که لایق بود و قسمت
❈۶❈
نداری قسمت از تخت و کلاهی
بآن کو دارد این نبود گناهی
شوی گر مبتلا بر درد و رنجی
بود خوار اردهندت مال و گنجی
❈۷❈
بعالم گر دهندت میکنی پشت
که باید در عوض برندت انگشت
بهر چیزی که بخشندت کنی خشم
که باید دربهایش داد یک چشم
❈۸❈
چرا پس حق نعمتهای مشهور
نباشد مر تو را یک لحظه منظور
زنداز حقد و حسرت سینهات جوش
ز یادت حق منعم شد فراموش
❈۹❈
ز هر خلق بدت جان در عذاب است
بخاصه از حسد در رنج و تاب است
تو را گویم در این معنی مثالی
گرت باشد بتی صاحب جمالی
❈۱۰❈
اگر بینی که دررنجست و آزار
و یا در بند جباری گرفتار
به بین حالت ز تصویرش چسانست
تو را روح از خصال بد چنانست
❈۱۱❈
ز جمله باز بدتر حال حاسد
بود خوی جسد رأس مفاسد
دنیتر هیچ خلقی از حسد نیست
جز این تفسیر حبل من مسد نیست
❈۱۲❈
حسد را سر باین شمشیر باری
توان ببرید گر خود مرد کاری
سر آن بخل و حرصت را قناعت
نماید قطع گر داری شجاعت
❈۱۳❈
دگر چشمی که بینی هر بخیل است
حریض و هر حریصی بس ذلیل است
در اندازد همیشه نفس خود را
در اشغالی که شاید دیو و دد را
❈۱۴❈
بدنیا و امور پست مرتد
بمدح و ذم و رنج و خواری و کد
مشقتها کشد در رنج و تحصیل
تمام عمر خود با طول و تفصیل
❈۱۵❈
نماید فوت از خودد رزق مقسوم
که عندالله مقرر بود و معلوم
بمیرد پس بصد افسوس و حسرت
رسد مالش بغیری بیمشقت
❈۱۶❈
نبودش از تعقب یکلحظه حالی
بمرد و برد از آن وزر و وبالی
سری کان بر تن نفس از ریا رست
شود ز اخلاص قطع ار نبود آن سست
❈۱۷❈
بود انواع خیراتت ز اخلاص
که نبود در خیالت عام یا خاص
شوداخلاص حاصل از محبت
که جز یارت رود از یاد و نیت
❈۱۸❈
کجا ماند یادت ما سوائی
که تا آید در اعمالت ریائی
هر آنطاعت ز عشق مستقیم است
برون از علت امید و بیم است
❈۱۹❈
چو بیخوف و رجا شد هست خالص
نباشد از رهی مغشوش و ناقص
محبت پس یقین اصل اصولست
خود این تحقیق ارباب وصولست
❈۲۰❈
نبندد دست چیزی نفس دون را
بجز حب دانی ارتو این فسون را
کامنت ها