صفی علیشاه:دگر بشنو علامات ریا را که بری سر ز اخلاص اژدها را
❈۱❈
دگر بشنو علامات ریا را
که بری سر ز اخلاص اژدها را
بکف معیاری ار نبود تو را خاص
ریا را کی توان دانست ز اخلاص
❈۲❈
نشانی گویم ار باشد بکارت
که تا منزل نیفتد هیچ بارت
ز نفس ار بری آنسر کز ریا رست
دگر میدان که دولت دولت تست
❈۳❈
اگر دلق تو گردید از ریا پاک
دگر در ره مدار از نفس دون باک
که او را نیست دیگر دست و پائی
همه زورش بتن بود از ریائی
❈۴❈
یکی بنگر که فاعل غیر حق نیست
صباحت خوش جز از رب الفلق نیست
تمام خلق محتاج و فقیرند
تو را کی در شدائد دستگیرند
❈۵❈
یکی بنگر که یک عیب ار که خلقت
ببینند از جفا در ند دلقت
بستارالعیوبی دل توان داشت
که یک عمری عیوبت را نهان داشت
❈۶❈
بعلام الغیوبی جان توان داد
که عمری پرده پوشید و امان داد
غرض دانی ز خلق ار حاصلی نیست
تو را با خلق این روی و ریا چیست
❈۷❈
خیال از خلق و خود یکباره بردار
دل از بیچارگی و چاره بردار
اگر جنبی ز جا جنبده نیست
بجز حق هر چه بینی زنده نیست
❈۸❈
همه بادند خلق و نقش حمام
تو بهر صید بادی هشته دام
چو فارغ گردی از شید و ریا تو
نداری هیچ بر کف جز هوا تو
❈۹❈
عمل را کن ز بهرد وست خالص
نباشد لایق او فعل ناقص
نه ناقص بلکه بس معیوب و مغشوش
که برداری ز رویش گر که سرپوش
❈۱۰❈
گریزی و زنی بس بر سر از خبط
بصندوق آنچه عمری کرده ضبط
کامنت ها