صفی علیشاه:تو را گویم علمتهای مجموع ریارا کی شود سر تا که مقطوع
❈۱❈
تو را گویم علمتهای مجموع
ریارا کی شود سر تا که مقطوع
ز مدح و ذم شوی وقتی که آزاد
نجنبد کوه عزمت هیچ ازین باد
❈۲❈
مساوی آیدت تکذیب و تعریف
بود باید بیادت ذم و توصیف
ز بادی شد پریشان خار و خاشاک
ز طوفانها نجنبد توده خاک
❈۳❈
بلرزد کاهی از بادی نه الوند
بود مرد ریائی قدر او چند
که گوشش بر قبول ورد خلق است
باین کند و غل و را پا و حلق است
❈۴❈
مگر مدحش کجا در انجمن شد
کمالاتش قبول مرد و زن شد
زیاد و کم بسی گوید بتوصیف
ز خلقان تا کنندش خلق تعریف
❈۵❈
بدی گر گفته باشندش ز جائی
پی دفعش فزاید بر ریائی
مگر ذمش بدل گردد بتحسین
کند هر سو طلب یاری سخن چین
❈۶❈
که گویندش بمجلسها حکایت
کرامتها کنند از وی روایت
بذکر و ورد و طاعاتست دایم
بود شب در قیام و روز صائم
❈۷❈
فلانکس شد مریدش یافت منصب
نیازی هر که بردش یافت مطلب
دعایش بس مجرب درمهمات
در انکارش بسی دیدند آفات
❈۸❈
از آن غافل که بعد از رنج افزون
نصیب از نیل خلقش نیست جز خون
از آن غافل که این خلق مکدر
دو صد بارند از وی بینواتر
❈۹❈
گذشته عمر و بادش برده خرمن
نه جز ریگش بجای زر بدامن
غرض تا در خیال مدح و ذمی
بتن زان مرده مارت هست سمی
❈۱۰❈
پی تحصیل تریاقی کن اقدام
مهل کز کف رود اوقات و ایام
ثنای خلق معیار ریا دان
فسردنها ز دم اژدها دان
❈۱۱❈
گر افشردی و او را جنبجو نیست
دگر میدان که روحی اندرو نیست
کامنت ها