صفی علیشاه:دگر ضد حسدها شد شفقت نشان آن شفقت رحم و رفت
❈۱❈
دگر ضد حسدها شد شفقت
نشان آن شفقت رحم و رفت
گرفتن دست هر افتاده باری
شدن هم پای هر نااستواری
❈۲❈
بگیرش دست از رحمی که بودت
هم از جود جبلی و سجودت
که گر برخیزد و یابد نوائی
نپنداری که با او آشنائی
❈۳❈
و گر افتادی و او دید پستت
نخواهی گیرد از پاداش دستت
بگیر ار باز هم افتاد بالش
محب یا خصم مپسند اختلالش
❈۴❈
شفقت از خصال مطمئنه است
اگر نبود چنین و هم و مظنه است
ز شفقت خیزد افضال و مروت
و دادو رفق و اکرام و فتوت
❈۵❈
نظر کردن بخلق از چشم خالص
ندیدن هیچکس را جز موافق
تلطف هم باعدا هم با حباب
رضاجوئی ز هر شیخ و زهر شاب
❈۶❈
نباشد دشمنی عالم بود دوست
چو نفسی مطمئن شد عالم از اوست
در این حالت عدو نبود بکونین
بود اعداد عدویت بین جنبین
❈۷❈
گر او شد کشته عالم با تو یارند
تو مهره مهر جو خلق ار چه مارند
نکوتربین که بد در این ورق نیست
بعالم فاش و پنهان غیر حق نیست
❈۸❈
کسی کو آفریدت خصم چون شد
مشو خونی مکن خصمی تو با خود
غرض باشد شفقت راست دیدن
جهان انسان که حق آراست دیدن
کامنت ها