صفی علیشاه:بس این نفس را شأنی عظیم است تو نشناسی که نفست بس سقیم است
❈۱❈
بس این نفس را شأنی عظیم است
تو نشناسی که نفست بس سقیم است
خود او را با چنان لطف و شرأفت
عجین داری باقسام کثافت
❈۲❈
اگر پاکش ز قاذورات سازی
باو بینی که میشاید بنازی
در آر از منجلاب این در صافی
بظلمی کش نمودی کن تلافی
❈۳❈
مهل معشوق خود را نزد اوباش
مده کالای خود بر دزد و قلاش
بکام اژدها بینی دل آرام
عجب از غیرتت گرمانی آرام
❈۴❈
اعلنت از خدا و اولیا جوی
که آری بر نجات نفس خودروی
بتأیید حق است این گر چه موقوف
ولی اوقات باید داشت مصروف
❈۵❈
بکوشش آب خود را کن تو صافی
که نبود موهبت راهم منافی
رسد گر موهبت نعم المراد است
وگرنه بر عمل هم اعتماد است
❈۶❈
بود در کار امیدت فزونتر
بسا نادر که ماند کشت بیبر
صفی نبود امید و اعتمادش
بجز برلطف حق در هر مرادش
❈۷❈
تو دانی حال محتاجان مسکین
اغثنی یا غیابالمستغیثین
کامنت ها