صفی علیشاه:کنم بر عارفی چالاک و بینا بیان آن ولایت کوست علیا
❈۱❈
کنم بر عارفی چالاک و بینا
بیان آن ولایت کوست علیا
تو را گفتم گرت یاد آن مقال است
مبادی تعینها ظلال است
❈۲❈
ظلالی کان مگر ز اوصاف و اسماست
مبادی تعینهای اشیاءست
بتعیین سیر این حال از هدایت
مسما گشت بر صغری ولایت
❈۳❈
مبادی تعیین انبیا را
خود اسماء و صفاتست اعتلا را
مسما سیر این حال از عنایت
بتحقیق است بر کبری ولایت
❈۴❈
ملایک را مبادی تعین
بود علیا ولایت در تفطن
دگر سیر عناصر جز ترابی
سه باقی ناری و بادی و آبی
❈۵❈
باین سه عنصرش عارف کماهی
نماید درک جذبات الهی
شود واقع پس از جذبش عروجی
بهر آنش هم از مادون خروجی
❈۶❈
لطیفه لونی او را هم بر احوال
شود وارد ز جذبش بهر اکمال
فناها پس شود او را میسر
پیاپی لیک هر دم نوع دیگر
❈۷❈
بذات آن مسمائین که باطن
بود اسم وی از اسماء کامن
ز بعد از هر فنائی هم بقائی
شود او را میسر ز ارتقائی
❈۸❈
بود در دایره علیا معاین
همه سیر وی اندر اسم باطن
نگر تا با ملایک زین تحاسب
کند پیدا باوصافی تناسب
❈۹❈
ولایت کوست کبری در مظاهر
بود سیرش همه در اسم ظاهر
در آن علیا ولایت سیر سالک
بود در اسم باطن چون ملایک
❈۱۰❈
ز سیر اسم ظهر وارداتت
بود یعنی تجلی از صفاتت
بدون آنکه ملحوظ آیدت ذات
صفاتت شد ز اسم ظاهر اثبات
❈۱۱❈
ز سیر اسم باطن بر مشاهد
تجلی صفاتست ار چه وارد
ولی او را بود هو ذات ملحوظ
شد از جلوه صافت و ذات محفوظ
❈۱۲❈
بود دراین ولایت بر مشاهد
عناصر فیض باطن را موارد
سه عنصر یعنی الاعنصر خاک
بسایط را نما زین هر سه ادراک
❈۱۳❈
بارواح آنچه نسبت را کند بیش
بود تحصیل آن واجب بدرویش
در اینمعنی صفی داد سخن داد
که نازد کس بتحقیق این چنین یاد
❈۱۴❈
تو هم ده داد ذوق و فهم خود را
بگیر از خوان صفوت سهم خود را
کامنت ها