سایه:ز چشمی که چون چشمه آرزو پر آشوب و افسونگر و دل رباست
❈۱❈
ز چشمی که چون چشمه آرزو
پر آشوب و افسونگر و دل رباست
به سوی من آید نگاهی ز دور
نگاهی که با جان من آشناست
❈۲❈
تو گویی که بر پشت برق نگاه
نشانیده امواج شوق و امید
که باز این دل مرده جانی گرفت
سرآٍسیمه گردید و در خون تپید
❈۳❈
نگاهی سبک بال تر از نسیم
روان بخش و جان پرور و دل فروز
برآرد ز خاکستر عشق من
شراری که گرم است و روشن هنوز
❈۴❈
یکی نغمه جو شد هماغوش ناز
در آن پُر فِسون چشم راز آشیان
تو گویی نهفته ست در آن دو چشم
نواهای خاموش سرگشتگان
❈۵❈
ز چشمی که نتوانم آن را شناخت
به سویم فرستاده آید نگاه
تو گویی که آن نغمه موسیقی ست
که خاموش مانده ست از دیرگاه
❈۶❈
از آن دور این یار بیگانه کیست؟
که دزدیده در روی من بنگرد
چو مهتاب پاییز غمگین و سرد
که بر روی زرد چمن بنگرد
❈۷❈
به سوی من آید نگاهی ز دور
ز چشمی که چون چشمه آرزوست
قدم می نهم پیش، اندیشناک
خدایا چه می بینم؟ این چشم اوست
کامنت ها