سایه:دیدم و می آمد از مقابل من دوش خنده تلخی نهاده بر لب پر نوش
❈۱❈
دیدم و می آمد از مقابل من دوش
خنده تلخی نهاده بر لب پر نوش
غم زده چون ماهتاب آخر پاییز
دوخته برروی من نگاه غم انگیز
❈۲❈
من به خیال گذشته بسته دل و هوش
ماه درخشنده بود و دریا آرام
ساحل مرداب در خموشی و ابهام
شب ز طرب می شکفت چون گل رویا
❈۳❈
عکس رخ مه در آبگینه دریا
چون رخ ساقی که واژگون شده در جام
او به بر مننشسته عابد ومعبود
دوخته بر چشم من دو چشم غم آلود
❈۴❈
زورق ما می گذشت بر سر مرداب
چهره او زیر سایه روشن مهتاب
لذت اندوه بود و مستی غم بود
سر به سر دوش من نهاده و دل شاد
❈۵❈
زمزمه می کرد و زلفش از نفس باد
بر لب من می گذشت نرم و هوس خیز
چون می شیرین به بوسه های دل انگیز
هوش مرا می ربود و سمتی می داد
❈۶❈
مست طرب بود و چون شکوفه سیراب
بر رخ من خنده می زد آن گل شاداب
خنده او جلوه امید و صفا بود
راحت جان بود عشق بود وفا بود
❈۷❈
لذت غم می نشست در دل بی تاب
دیدم و می آمد از مقابل من دوش
خنده تلخی نهاده بر لب پر نوش
آه کز آن خنده آشکار شکفتم
❈۸❈
بنگر رفتم دگر ز دست تو رفتم
ناله فرو ماند در پس لب خاموش
غم زده چون ماهتاب آخر پاییز
دوخته بر روی من نگاه غم انگیز
❈۹❈
دیگر در خنده اش امید و صفا نیست
راحت جان نیست عشق نیست وفا نیست
دیگر این خنده نیست نغز و دلاویز
می نگرم در خیال و می شنوم باز
❈۱۰❈
می رود و می دهد به گوش من آواز
بنگر رفتم دگر ز دست تو رفتم
کامنت ها