سایه:همه آفاق گرفته ست صدای سخنم تو ازین طرف نبندی که ببندی دهنم
❈۱❈
همه آفاق گرفته ست صدای سخنم
تو ازین طرف نبندی که ببندی دهنم
راست در قصد سر و چشم کج اندازان
نه عجب گر بهراسند ز تیغ سخنم
❈۲❈
آستینی نگرفتم که ببوسم دستی
بوسه گر دست دهد بر قدم دوست زنم
باش تا یوسفم از چاه بر آید بر گاه
کاورد روشنی دیده از آن پیرهنم
❈۳❈
نتوان عشق فرزانه به افسانه فریفت
من به هیچ آیه و افسون دل ازو برنکنم
نه چراغی ست دل من که به بادی میرد
دم به دم تازه شود آتش عشق گهنم
❈۴❈
برس ای موکب نوروز خوش آوازه که باز
زحمت زاغ زمستان ببری از چمنم
سایه! شعرم به دل دوست نشسته ست و خوش است
کاروان برده به منزل، چه غم از راهزنم
کامنت ها