سایه:خورشید پرستان رخ آه ماه ندیدند دل یاوه نهادند که دلخواه ندیدند
❈۱❈
خورشید پرستان رخ آه ماه ندیدند
دل یاوه نهادند که دلخواه ندیدند
هر کس دم ازو می زند و این همه دستان
زان روست که در پرده ی او راه ندیدند
❈۲❈
شرح غم دل سوختگان کار سخن نیست
زین سوز نهان خلق به جز آه ندیدند
امروز عزیز همه عالم شدی اما
ای یوسف من حال تو در چاه ندیدند
❈۳❈
از خون شفق خنده گشاید گل خورشید
آن شب شدگان بین که سحرگاه ندیدند
رندان نبریدند دل از دست درازی
تا زلف تو را این همه کوتاه ندیدند
❈۴❈
آزادگی آموز که مردان شرف مرد
در جلوه ی حسن و هنر و جاده ندیدند
هر گوشه ز گنج ازلی یافت نصیبی
جای غم او جز دل آگاه ندیدند
❈۵❈
چون سایه بپوشان دل خود کاینه داران
جز گرد در این کهنه گذرگاه ندیدند
کامنت ها