سایه:آه کز تاب دل سوخته جان می سوزد ز آتش دل چه بگویم که زبان می سوزد
❈۱❈
آه کز تاب دل سوخته جان می سوزد
ز آتش دل چه بگویم که زبان می سوزد
یارب این رخنه ی دوزخ به رخ ما که گشود؟
که زمین در تب و تاب است و زمان می سوزد
❈۲❈
دود برخاست ازین تیر که در سینه نشست
مکن ای دوست که آن دست و کمان می سوزد
مگر این دشت شقایق دل خونین من است؟
که چنین در غم آن سروروان می سوزد
❈۳❈
آتشی در دلم انداخت و عالم بو برد
خام پنداشت که این عود نهان می سوزد
لذت عشق و وفا بین که سپند دل من
بر سر آتش غم رقص کنان می سوزد
❈۴❈
گریه ی ابر بهارش چه مدد خواهد کرد؟
دل سرگشته که چون برگ خزان می سوزد
سایه خاموش کزین جان پر آتش که مراست
آه را گر بدهم راه جهان می سوزد
کامنت ها