سایه:کو پای آن که باز به کوی شما رسم آنجا مگر به یری باد صبا رسم
❈۱❈
کو پای آن که باز به کوی شما رسم
آنجا مگر به یری باد صبا رسم
جایی که قاصدان سحر راه گم کنند
من مانده در غروب بیابان کجا رسم
❈۲❈
در راه عشق او چه سواران که پی شدند
آنگاه من، پیاده ی بی دست و پا رسم؟
بانگ غمم که رفتم و سر کوفتم به کوه
دیگر اگر به گوش رسم چون صدا رسم
❈۳❈
اندوه نامرادی اسکندرم کشد
چون خضر اگر به چشمه ی آب بقا رسم
گفتم ز فیض جام شما کام ما رواست
باور نداشتم که بدین ناروا رسم
❈۴❈
درد برهنگان جهانم به ره کشید
هرگز نخواستم که به اسب و قبا رسم
می آمدم که در شب این دل گرفتگان
چون باد صبح با نفس دلگشا رسم
❈۵❈
بنمایمت که در دل تنگم چه ناله هاست
چون نای اگر به همنفسی آشنا رسم
مردم در این خیال و هنوزم امید هست
که آخر به دیده بوسی آن دل ربا رسم
❈۶❈
یکی شب چراغ صاعقه گیرم به راه صبح
وانگاه همچو رعد به بانگ رسا رسم
چون سایه گرچه در شب تاریک گم شدم
در روشنای روز ز هر سو فرا رسم
کامنت ها