سایه:جنگل سرسبز در حریق خزان سوخت خیره بر او چشم خون گرفته خورشید
❈۱❈
جنگل سرسبز در حریق خزان سوخت
خیره بر او چشم خون گرفته خورشید
دامن دشت از غبار سوخته پر شد
مرغ شب از آشیانه پر زد و نالید
❈۲❈
جنگل آتش گرفته از نفس افتاد
و آن همه رنگ و ترانه گشت فراموش
ابر سیه خیمه زد گرفته و سنگین
بر سر ویرانه های جنگل خاموش
❈۳❈
اما شب ها که جز ستاره کسی نیست
زمزمه ای در میان جنگل خفته ست
خاک نفس می کشد هنوز تو گویی
در نفسش بوی باغ های شکفته ست
❈۴❈
سینه این خاک خشک سوخته حاصل
بستر بس جویبارهای روان است
در دل گسترده اش چو ابر گرانبار
اشک زلال هزار چشمه نهان است
❈۵❈
پر ز عطش ریشه های زنده سرکش
چنگ فرو می برند در جگر خاک
قلب زمین می زند ز جنبش رستن
با تپش پر شتاب خون طربناک
❈۶❈
در دل هر دانه ای ز شوق شکفتن
رقص دلاویز ناز می شود آغاز
گویی در باغ آفتابی جانش
آمده ناگه هزار مرغ به پرواز
❈۷❈
راه گشایان بذرهایی نهانی
گر شده از زیر سنگ ره بگشایند
نازک جانان سبزپوش بهاری
رقصان رقصان ز خاک و خاره برآیند
❈۸❈
جوشش آن رنگ و بو که در تن ساقه ست
تا نشود گل ز کار باز نماند
شیره خورشید در رگش به تکاپوست
تا که چو رنگین کمان شکوفه فشاند
❈۹❈
اینک ای باغبان شکوه شکفتن
ساقه جوانه زد و جوانه ترک خورد
شاخه خشکی که در تمام زمستان
زندگیش را نهفته داشت گل آورد
کامنت ها