سایه:او را ز گیسوان بلندش شناختند ای خاک این همان تن پاک است؟
❈۱❈
او را ز گیسوان بلندش شناختند
ای خاک این همان تن پاک است؟
انسان همین خلاصه خاک است؟
وقتی که شانه می زد
❈۲❈
انبوه گیسوان بلندش را
تا دوردست آینه می راند
اندیشه خیال پسندش را
او با سلام صبح
❈۳❈
خندان گلی ز آینه می چید
دستی به گیسوانش می برد
شب را کنار می زد
خورشید را در آینه می دید
❈۴❈
اندیشه بر آمدن روز
بارانی از ستاره فرو می ریخت
در آسمان چشم جوانش
آنگاه آن تبسم شیرین
❈۵❈
در می گشود بر رخ آینه
از باغ آفتابی جانش
دزدان کور آینه افوس
آن چشم مهربان را
❈۶❈
از آستان صبح ربودند
آه ای بهار سوخته
خاکستر جوانی
تصویر پر کشیده آیینه تهی
❈۷❈
با یاد گیسوان بلندت
آیینه در غبار سحر آه می کشد
مرغان باغ بیهوده خواندند
هنگام گل نبود
کامنت ها