سایه:باز باران است و شب چون جنگلی انبوه از زمین آهسته می روید
❈۱❈
باز باران است و شب چون جنگلی انبوه
از زمین آهسته می روید
با نواهایی به هم پیچیده زیر ِ ریزش ِ باران
با خود او را زیر ِ لب نجواست
❈۲❈
سرگذشتی تلخ می گوید
کوچه تاریک است
بانگ ِ پایی می شود نزدیک
شاخه ای بر پنجره انگشت می ساید
❈۳❈
اشک ِ باران می چکد بر شیشه ی تاریک
من نشسته پیش ِ آتش ، در اجاقم هیمه می سوزد
دخترم یلدا
خفته در گهواره می جنباندش مادر
شب گران بار ست و باران همچنان یکریز می بارد
سایه ی باریک ِ اندام زنی افتاده بر دیوار
سایه ی باریک ِ اندام زنی افتاده بر دیوار
❈۴❈
بچه اش را می فشارد در بغل نومید
در دلش انگار چیزی را
می کنند از ریشه خون آلود
لحظه ای می ایستد خم می شود آهسته با تردید ...
❈۵❈
رعد می غرد
سیل می بارد
آخرین اندیشه ی مادر :
- " چه می خواهی شد ؟ ... "
❈۶❈
آسمان گویی ز چشم ِ او فرو می بارد این باران ...
باز باران است و شب چون جنگلی انبوه
بر زمین گسترده هر سو شاخ و برگش را
با صداهایی به هم پیچیده دارد زیر ِ لب نجوا
❈۷❈
من نشسته تنگ دل پیش ِ اجاق ِ سرد
دخترم یلدا
خفته در گهواره اش آرام ...
کامنت ها