سایه:گردنی می افراشت سرش از چرخ فراتر می رفت
❈۱❈
گردنی می افراشت
سرش از چرخ فراتر می رفت
آسمان با همه اخترهاش
بوسه می زد بر سرانگشتش
❈۲❈
سکه ی خورشید
بود در مشتش ...
یک سر و گردن
گاه
❈۳❈
نه کم از فاصله ی کیهانی ست
وز سرافرازی تا خواری
جز یک سر ِ مو فاصله نیست
او سری خم کرد
❈۴❈
و آسمان ، با همه اخترهاش
دور شد از سر ِ او
کامنت ها