سایه:پدر جان در دل ِ تنگت چه ابری بود که من چندان که می گریم
❈۱❈
پدر جان در دل ِ تنگت چه ابری بود
که من چندان که می گریم
هنوزش هیچ پایان نیست
چه صبری داشتی ، اما
❈۲❈
از آن دندان که بر هم می فشردی
همچنان خون ِ دلم جاری ست
غمت با من
درین شب های ابری
❈۳❈
زنده ماند ، اما
نمی دانم امیدم در دل ِ تنگ ِ که خواهد زیست ؟
کامنت ها