سایه:خبر کوتاه بود « اعدامشان کنید »
❈۱❈
خبر کوتاه بود
« اعدامشان کنید »
خروش دخترک برخاست
لبش لرزید
❈۲❈
دو چشم خسته اش از اشک پر شد
گریه را سر داد
و من با کوششی پر درد اشکم را نهان کردم
چرا اعدامشان کردند؟
❈۳❈
می پرسد ز من با چشم اشک آلود
عزیزم دخترم
آنجا شگفت انگیز دنیایی ست
دروغ و دشمنی فرمانروایی می کند آنجا
❈۴❈
طلا: این کیمیای خون انسان ها
خدایی می کند آنجا
شگفت انگیز دنیایی که همچون قرنهای دور
هنوز از ننگ آزار سیاهان دامن آلوده ست
❈۵❈
در آنجا حق و انسان و حرفهایی پوچ و بیهوده ست
در آنجا رهزنی آدمکش خونریزی آزاد است
و دست و پای آزادی ست در زنجیر
عزیزم دخترم
❈۶❈
آنان
برای دشمنی با من
برای دشمنی با تو
برای دشمنی با راستی
❈۷❈
اعدام شان کردند
و هنگامی که یاران
با سرود زندگی بر لب
به سوی مرگ می رفتند
❈۸❈
امیدی آشنا می زد چو گل در چشم شان لبخند
به شوق زندگی آواز می خواندند
و تا پایان ره راه روشن خود با وفا ماندند
عزیزم
❈۹❈
پاک کن از چهره اشکت را ز جا برخیز
تو در من زنده ای من در تو ما هرگز نمی میریم
من و تو با هزاران دگر
این راه را دنبال می گیریم
❈۱۰❈
از آن ماست پیروزی
از آن ماست فردا با همه شادی و بهروزی
عزیزم
کار دنیا رو به آبادی ست
❈۱۱❈
و هر لاله که از خون شهیدان می دمد امروز
نوید روز آزادی ست
کامنت ها