سلمان ساوجی:بیا که ملک جمال تو را، زوال مباد به غیر طره، پریشانیی، بدو مرساد
❈۱❈
بیا که ملک جمال تو را، زوال مباد
به غیر طره، پریشانیی، بدو مرساد
ز حضرتت خبری، کان به صحت است قرین
سحر گهان، به من آورد، دوش قاصد باد
❈۲❈
نسیم « سلمه الله » اگر چه بود سقیم
به من رسید و من خسته را، سلامت داد
مرا تو جان عزیزی و جان توست، عزیز
هزار جان عزیزم، فدای جان تو باد
❈۳❈
مزاج سر و تو را استقامتی است، تمام
ز هیچ باد و هواییش، انحراف مباد
قد بلند تو از بهر جان درازی خویش
بسی چو سرو سهی کرد بندگان، آزاد
❈۴❈
از آنک جشم من از طلعت تو محجوب است
چو اشک مردم چشم خودم، ز چشم افتاد
همی کند به دعاهای نیمه شب، یادت
به پرسشی چه شود گر کنی، ز سلمان یاد
کامنت ها