سلمان ساوجی:چشمت به خواب چشم مرا خواب میبرد زلفت به تاب جان مرا تاب میبرد
❈۱❈
چشمت به خواب چشم مرا خواب میبرد
زلفت به تاب جان مرا تاب میبرد
من غرقه خجالت اشکم که پیش خلق
چندان همی بود که مرا آب میبرد
❈۲❈
سودای ابروی تو مغان راز مصطبه
چون غمزه تو مست به محراب میبرد
امشب به دوش مجلسیان را یکان یکان
بردند مست و ترک مرا خواب میبرد
❈۳❈
بنمای رخ که درشب تاریک طرهات
دل گم شدهست و راه به مهتاب میبرد
دل زد در وصال تو دانم که ضایع است
رنجی که آن ضعیف درین باب میبرد
❈۴❈
سلمان کجا و قصه زلف تو از کجا؟
بیچاره روزگار با طناب میبرد
کامنت ها