سلمان ساوجی:سحرگه بلبلی آواز میکرد همی نالید و با گل راز میکرد
❈۱❈
سحرگه بلبلی آواز میکرد
همی نالید و با گل راز میکرد
نیاز خویش با معشوقه میگفت
نیازش میشنید و ناز میکرد
❈۲❈
به هر آهی که میزد در غم یار
مرا با خویشتن دمساز میکرد
نسیم صبح دلبر میشنیدم
دلم دیوانگی آغاز میکرد
❈۳❈
خیال آب رکناباد میپخت
هوای خطه شیراز میکرد
کامنت ها