سلمان ساوجی:باد سحر از کوی تو بویی به من آورد جانهاش فدا باد! که جان را به تن آورد
❈۱❈
باد سحر از کوی تو بویی به من آورد
جانهاش فدا باد! که جان را به تن آورد
دلهای ز خود رفته ما را که غمت داشت
آمد سحری بوی تو با خویشتن آورد
❈۲❈
دلها شده بودند به یک بارگی از جان
لطفت به سلامت همهشان با وطن آورد
شد دیده یعقوب منور به نسیمی
کز یوسف مصرش خبر پیرهن آورد
❈۳❈
این رایحه مشک ز دشت ختن آمد؟
یا بوی اویس است که باد از یمن آورد؟
در باغ مگر بزم صبوح است، که گل را
عطار سحرگاه به دوش از چمن آورد؟
❈۴❈
آن قطره عرق نیست که بر عارضت افتاد
آبی است که با روی گل یاسمن آورد
کامنت ها