سلمان ساوجی:چو زلف آن را که سودای تو باشد سرش باید که در پای تو باشد
❈۱❈
چو زلف آن را که سودای تو باشد
سرش باید که در پای تو باشد
برون کردم ز دل جان را که جان را
نمیزیبد که بر جای تو باشد
❈۲❈
خوشا آن دل که بیمار تو گردد
دلی را جو که جویای تو باشد
دل گم گشتهام را گر بجویی
در آن زلف سمن سای تو باشد
❈۳❈
اگر چه حسن گل صد روی دارد
کجا چون روی زیبای تو باشد؟
نگنجد هیچ دیگر در دل آن را
که در خاطر تمنای تو باشد
❈۴❈
اگر چه سرو دلجویی کند عرض
کجا چون قد رعنای تو باشد؟
سرو سرمایهای دارد همه کس
مرا سرمایه سودای تو باشد
❈۵❈
بسوزد سنگ بر من، گر نسوزد
دل چون سنگ خارای تو باشد
من بیدل کجا پنهان کنم دل؟
که آن ایمن زیغمای تو باشد
❈۶❈
من مسکین کدامین گوشه گیریم؟
که آن خالی ز غوغای تو باشد
جهان هر لحظه سلمان را که در گوش
کند دری ز دریای تو باشد
کامنت ها