سلمان ساوجی:کسی که قصه درد مرا نمیداند ز لوح چهره من یک به یک فرو خواند
❈۱❈
کسی که قصه درد مرا نمیداند
ز لوح چهره من یک به یک فرو خواند
حدیث شوق به طومار گر فرو خوانم
بجان دوست که طومار سر بپیچاند
❈۲❈
بیا که مردم چشمم سرشک گلگون را
به جست و جوی تو هر سو چو آب میراند
نگویمت: به تو میماند از عزیزی عمر
که عمر اگرچه عزیز است، هم نمیماند
❈۳❈
به آروزی خیال توام خوش آمد خواب
گر آب دیده من بر منش نشوراند
به آب دیده بگردانم از جفای تو دل
که آب دیده من سنگ را بگرداند
❈۴❈
گرفت دیده من آب و دل در آن آتش
که گر خیال تو آید کجاش بنشاند
کامنت ها