سلمان ساوجی:زلف و رخسار تو را شام و سحر چون خواند؟ هر که یک حرف سیاهی ز سپیدی داند
❈۱❈
زلف و رخسار تو را شام و سحر چون خواند؟
هر که یک حرف سیاهی ز سپیدی داند
میکنم ترک هوای سر زلف تو و باز
باد میآید و این سلسله میجنباند
❈۲❈
اشک من آنچه ز زار دل من میگوید
راست میگوید و از دیده سخن میراند
دل به او دادم و او کرد به جانم بیداد
هیچکس نیست که داد من از او بستاند
❈۳❈
آب چشمم ننشاند آتش و من میدانم
کاتش من به جز از خاک درش ننشاند
هر چه گوید ز لبش جان، همه شیرین گوید
و آنچه داند ز رخش دل، همه نیکو داند
❈۴❈
ماند سلمان ز درت دور و چنان میشنود:
که مراد تو چنین است و بدین میماند
کامنت ها