سلمان ساوجی:چشمه چشم من از سرو قدت یابد، آب رشته جان من از، شمع رخت دارد، تاب
❈۱❈
چشمه چشم من از سرو قدت یابد، آب
رشته جان من از، شمع رخت دارد، تاب
تشنه لب گردد سراپای جهان، گردیدم
نیست سرچشمه، به غیر از تو و باقی است، سراب
❈۲❈
غم سودای تو تا در دل من، خانه گرفت
خانهام کرده خراب است غم خانه، خراب
آنچنان، آتش عشق تو، خوش آمد دل را
که بیفتاد، به یکبارگی از چشمم، آب
❈۳❈
دیده از شوق تو تا، لذت بیداری یافت
هیچ در چشم من ای دوست، نمیآید خواب
عجب از زمره عشاق لبت، میمانم
که همه مست و خرابند به یک جرعه، شراب
❈۴❈
ز چه رو بر همه تابی و نتابی، بر من
آفتابا منمت خاک و برین خاک، بتاب
روز پرسش که به یک ذره بود گفت و شنید
عاشقان را نبود جز ز دهان تو جواب
❈۵❈
زان خلایق که درآیند، به دیوان شمار
مثل سلمان عجب از ز آنچه در آید حساب
کامنت ها