سلمان ساوجی:در مسجد چه زنی اینک در میکده باز خیز مردانه قدم در نه و خود را در باز
❈۱❈
در مسجد چه زنی اینک در میکده باز
خیز مردانه قدم در نه و خود را در باز
مست رو بر در میخانه که مستان خراب
نکنند از پی هشیار در میکده باز
❈۲❈
تا به دردی قدح جامه نمازی نکنی
چون صراحی نتوان پیش بتان برد نماز
کشته عشق بتانیم، زهی عشرت و عیش!
مفلس کوی مغانیم، زهی نعمت و ناز!
❈۳❈
بر سر کوی یقین کعبه و بتخانه یکی است
راه کوته کن و بر خویش مکن کار دراز
«هوی» صوفی چه کنی؟ آن همه زرق است و فریب
«های» مستان بشنو، کز سر سوزست و نیاز
❈۴❈
مجلس خلوت انس است و حریفان سرمست
مطربان پرده در و غمزه ساقی غماز
خون قرابه بریزند که خود ریختنی است
خون آن ساده که پنهان نکند جوهر راز
❈۵❈
به زبانی که ندانند به جز سوختگان
میکند شمع بیابانی ز سر سوز و نیاز
حبذا حالت پروانه که در کوی حبیب
به هوای دل خود میکند آخر پرواز!
❈۶❈
آنکه هوش و دل و دین برد به تاراج و برفت
گو تو باز آی که ما آمدهایم از همه باز
بنوازم ز ره لطف که سلمان امروز
در مقامی است که جز ناله ندارد دمساز
کامنت ها