سلمان ساوجی:غمزه سرمست ساقی، بیشراب کرد هشیاران مجلس را خراب
❈۱❈
غمزه سرمست ساقی، بیشراب
کرد هشیاران مجلس را خراب
دوستان را خواب میآید ولی
خوش نمیآید مرا بیدوست، خواب
❈۲❈
تنگ شد بی پستهات، بر ما جهان
تلخ شد بیشکرت، بر ما شراب
روی خوبت، ماه تابان من است
ماه رویا! روی خوب از من متاب
❈۳❈
گر خطایی کردهام، خونم بریز
بیخطا کشتن چه میبینی صواب؟
گل ز بلبل، روی میپوشد هنوز
ای صبا! برخیز و بردار این حجاب
❈۴❈
در جمال عالم آرایت، سخن
نیست کان روشنتر است از آفتاب
عقل بر میتابد از زلفت، عنان
عقل را با تاب زلفت، نیست تاب
❈۵❈
چشمم از لعلت، حکایت میکند
میچکاند راستی، در خوشاب
آب، بگذشت از سر سلمان و او
همچنان وصل تو میجوید در آب
کامنت ها