سلمان ساوجی:به سر کوی تو سوگند، که تا سر دارم نیست ممکن که من از حکم توسر بردارم
❈۱❈
به سر کوی تو سوگند، که تا سر دارم
نیست ممکن که من از حکم توسر بردارم
حلقه شد پشت من از بار و من آهن دل
همچنان در هوست روی بدین در دارم
❈۲❈
ای که در خواب غروری خبرت نیست که من؟
هر شب از خاک درت بالش و بستر دارم
ساغرم پر می و می در سر و سر بر کف دست
تو چه دانی که من امروز چه در سر دارم
❈۳❈
میرود در لب چون آب حیاتت سخنم
چه عجب باشد اگر من سخنیتر دارم؟
گفتهای در قدم من گهر انداز به چشم
اینک از بهر قدمهای تو گوهر دارم
❈۴❈
کرد سلمان به فدای تو سر و زر بر سر
من غم سر چو ندارم چه غم زر دارم؟
کامنت ها