سلمان ساوجی:صبح محشر که من از خواب گران برخیزم به جمالت که چو نرگس نگران برخیزم
❈۱❈
صبح محشر که من از خواب گران برخیزم
به جمالت که چو نرگس نگران برخیزم
در مقامی که شهیدان غمت را طلبند
من به خون غرقه کفن رقص کنان برخیزم
❈۲❈
گرچه چون گل دگران جامه درند از عشقت
من چو سوسن به ثنا رطب لسان برخیزم
چون شوم خاک به خاکم گذری کن چو صبا
تا به بویت ز زمین رقص کنان برخیزم
❈۳❈
عمر با سوز تو چون شمع به پایان آرم
نیستم دود که زود از سر آن برخیزم
تو مپندار که از خاک سر کوی تو من
به جفای فلک و جور زمان برخیزم
❈۴❈
سرگرانم ز خمار شب دوشین ساقی
قدحی تا من ازین رنج گران برخیزم
دو سه روز از سر سجاده بر آنم سلمان
که به عزم سفر کوی مغان برخیزم
کامنت ها