سلمان ساوجی:خوش آمدی، ز کجا میروی؟ بیا بنشین بیا که میکنمت بر دو دیده جا بنشین
❈۱❈
خوش آمدی، ز کجا میروی؟ بیا بنشین
بیا که میکنمت بر دو دیده جا بنشین
همین که روی تو دیدیم، باز شد در دل
چه حاجت است در دل زدن، بیا بنشین
❈۲❈
مرا تو مردم چشمی، مرو مرو ز سرم
مرا تو عمر عزیزی، بیا بیا بنشین
اگر به قصد هلاک آمدی هلا برخیز
ورت ارادت صلح است، مرحبا! بنشین
❈۳❈
سواد دیده من لایق نشست تو نیست
اگر تو مردمیای میکنی، هلا بنشین
فراغتی است شب وصل را ز نور چراغ
به شمع گو سر خود گیر یا ز پا بنشین
❈۴❈
میان چشم و دلم خون فتاده است دمی
میانشان سبب دفع ماجرا بنشین
ز آب دیده ما هر طرف روان جویی است
دمی ز بهر تفرج به پیش ما بنشین
❈۵❈
صبا رسول دلم بود و سست میجنبید
شمال گفت: تو رنجوری ای صبا بنشین!
چو گرد داد به بادت هوای دل سلمان
برو مگرد دگر گرد این هوا، بنشین
کامنت ها