سلمان ساوجی:دل بر سر کوی تو نهادیم به خواری جان در غم عشق تو بدادیم به زاری
❈۱❈
دل بر سر کوی تو نهادیم به خواری
جان در غم عشق تو بدادیم به زاری
دل در غم عشق تو نهادیم نه بر عمر
زیرا که مقیم است غم و عمر گذاری
❈۲❈
تا چند بگریم من و تا چند بنالم
از شوق گل روی تو چون ابر بهاری؟
من ذره ناچیز و تو خورشید دلفروز
صد مهر مرا هست و تو یک ذره نداری
❈۳❈
فریاد ز زلف تو که صد بار به روزی
در روز سفیدم بنماید، شب تاری
من چون به سر آرم صنما بی تو که هر شب؟
خوابم بری از چشم و خیالم بگذاری
❈۴❈
جان مهر لبش دارد و شرطست که جان را
سلمان به همان مهر به جانان بسپاری
کامنت ها