سلمان ساوجی:رفتی از دست من ای یار و نه آن شهبازی که بدست آورمت، باز به بازی بازی
❈۱❈
رفتی از دست من ای یار و نه آن شهبازی
که بدست آورمت، باز به بازی بازی
بر تو چون آب من ای سرو روان می‌باشم
چه شود سایه اگر بر سر من اندازی
❈۲❈
همه آنی همه حسنی همه لطفی همه ناز
به چنان حسن و لطافت رسدت گر نازی
دل و جان دادم و سر نیز فدا می‌کنمت
چون کنم چون تو بدین هیچ نمی‌پردازی
❈۳❈
گفته‌ای کار تو می‌سازم اگر خواهی ساخت
ز انتظارم به چه می‌سوزی و کی می‌یازی
سوخت چون عود مرا عشق و بران می‌پوشم
دامن از دود درونم نکند غمازی
❈۴❈
پرده گل ز هوا می‌درد و کی ماند
غنچه مستور که با باد کند همرازی
درم خالص قلبم نکند میل خلاص
گر تو در بوته غم دم به دمش بگدازی
❈۵❈
پرده بردار ز رخ تا پس ازین بر سلمان
زاهد پرده نشین را نرسد طنازی
کامنت ها