سلمان ساوجی:صنما مرده آنم که تو جانم باشی میدهم جان که مگر جان جهانم باشی
❈۱❈
صنما مرده آنم که تو جانم باشی
میدهم جان که مگر جان جهانم باشی
روز عمر من مسکین به شب آمد تا تو
روشنایی دل و شمع روانم باشی
❈۲❈
بار گردون و غم هر دو جهان در دل من
نه گران باشد اگر تو نگرانم باشی
گر به سودای توام عمر زیان است چه غم
سودم این بس که تو خرم به زیانم باشی
❈۳❈
تو سراپا همه آنی و همه آن تواند
غرض من همگی آنکه تو آنم باشی
من نهان درد دلی دارم و آن دل بر توست
ظاهرا با خبر از درد نهانم باشی
❈۴❈
جان برون کردهام از دل همگی داده به تو
جای دل تا تو بجای دل و جانم باشی
چون در اندیشه روم گرد درونی گردی
چو در آیم به سخن ورد زبانم باشی
❈۵❈
در معانی صفات تو چه گوید سلمان
هر چه گویم تو منزه ز بیانم باشی
کامنت ها