گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

سلمان ساوجی:من خراباتیم و باده پرست در خرابات مغان، عاشق و مست

❈۱❈
من خراباتیم و باده پرست در خرابات مغان، عاشق و مست
گوش، بر زمزمه قول بلی هوش، غارت زده جام الست
❈۲❈
می‌کشندم چون سبو، دوش به دوش می‌دهندم چو قدح، دست به دست
دیدی آن توبه سنگین مرا؟ که به یک شیشه می چون بشکست؟
❈۳❈
رندی و عاشقی و قلاشی هیچ شک نیست که در ما همه هست
ما همان خاک در مصطبه‌ایم معنی و صورت ما عالی و پست
❈۴❈
آن زمان نیز که گردیم غبار بر در میکده خواهیم نشست
همه ذرات جهان می‌بینیم به هوایت شده خورشید پرست
❈۵❈
بود در بند تعلق، سلمان به کمند تو در افتاد و برست
ذره‌ای بود و به خورشید رسید قطره‌ای بود و به دریا پیوست

فایل صوتی دیوان اشعار غزل شمارهٔ ۳۸

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

مجتبی خراسانی
2015-02-04T10:54:55
مصطبه‌ایممیخانه میکده
عباس بروجردی
2014-03-16T20:54:15
در بیت سوم مصرع اول:می کشندم چو سبو دوش به دوش، درست است
مبین
2020-05-07T13:47:04
در مصراع دوم بیت دوم به نظر "هوش، غارت زده از جام الست" صحیح تر است.همچنین در مصراع اول بیت سوم "چو" به جای "چون" مناسب تر است.
محمدعلی طهماسب زاده
2018-11-05T22:50:54
سلمان ساوجی در هجو عبید زاکانی [را] ــ که در هجو گویی بی محابا و در هزالی بی حیا بوده است ــ این قطعه بگفت:جهنـــــمیّ هـــــجا گـــو عبیـــــد زاکــــانیمقـــرر است به بی دولتی و بی دینیاگر چه نیست ز قزوین و روستا زاده استلیـــک مــی شود اندر حدیث قزوینیدر خراسان مشهور است که فلان قزوینی شد یعنی در قهر شد و غلیظ گشت. چون این قطعه به عبید زاکانی رسید برای تعرض سلمان از قزوین به بغداد رفت اتفاقا سلمان را بر کنار دجله یافت که به حشمت تمام با جمعی از اعیان بغداد و گروهی از شعرا و ظرفا نشسته بود. پیش رفت و سلام کرد. سلمان پرسید: چه کسی و از کجا می رسی؟ گفت‌: مردی مسکینم و از ولایت قزوینم. گفت: هیچ شعر از سلمان یاد داری گفت: دارم و این دو بیت بخواند:مــــن خراباتـــی ام و باده پرستدر خرابات مغان عاشق و مستمی کشندم چو سبو دوش به دوشمی برندم چو قدح دست به دستپس گفت: سلمان مردی است از اهل فضل و بلاغت و مرا گمان نیست که این شعر او گفته باشد. بلکه غالب ظن من آنست که این شعر را زن او حسب الحال خود گفته است. چه اینگونه شعر به زنان نسبت کردن اولی می نماید که ایشان را دوش به دوش و دست به دست می برند. سلمان از این سخن عظیم به هم بر آمد و به غایت منفعل شد چنانکه عرق تشویر (خجلت) از جبین او روان گشت و به فراست دریافت که او عبید زاکانی است سوگندش داد که تو فلان نیستی؟ گفت: هستم، پس با سلمان آغاز عتاب کرد که تو خود را مردی فاضل و دانا می گیری کسی را که هرگز ندیده ای و حقیقت حال او ندانسته و میان تو و او، کلفتی که موجب مذمت باشد واقع نشده، هجو کردن چه معنی دارد؟ من عزیمت بغداد خاص از برای گوشمال تو کرده بودم و می خواستم که تو را در مجلس پادشاه سزا دهم لیکن طالع تو قوی بود که بر کنار دجله به چنگ من افتادی تا اندکی دل به تو پرداختم و تو را قدری متاثر ساختم سلمان برخاست و عذر او بخواست و با او معانقه کرد و به خانه برد و بر روی وی صحبت ها بر آورد.لطایف الطوایف، مولانا فخرالدین علی صفی به اهتمام احمد گلچین معانی، صفحه 227 و 228پیوند به وبگاه بیرونی