سلمان ساوجی:ای دل شوریده جان، نیست شو از هر چه هست کز پی تاراج دل، عشق برآورد دست
❈۱❈
ای دل شوریده جان، نیست شو از هر چه هست
کز پی تاراج دل، عشق برآورد دست
منکر صورت نشد، عارف معنی شناس
راه به معنی نبرد عاشق صورت پرست
❈۲❈
از پی محنت شود، مست محبت، مدام
هر که شراب بلی، خورد ز جام الست
بزم وصال تو را، چشم تو خوش ساقی است
کز نظرش میشود، مردم هشیار مست
❈۳❈
خادم نقاش فکر، نقش رخت سالها
خواست که بر لوح جان، بندد و صورت نبست
یک سحر از خواب خوش، چشم خوشت بر نخاست
دست ندادش شبی، با تو به خلوت نشست
❈۴❈
از سر من گر قدم، باز گرفتی چه شد
لطف تو صد در گشاد، یک در اگر بست بست
کام دل خویش یافت، هر که به درد تو مرد
درد دل خویش جست، هر که ز درد تو جست
کامنت ها