سلمان ساوجی:بیا که بی لب لعل تو، کار من، خام است ز عکس روی تو، آتش فتاده در جام است
❈۱❈
بیا که بی لب لعل تو، کار من، خام است
ز عکس روی تو، آتش فتاده در جام است
مرا که چشم تو بخت است و بخت، در خواب است
مرا که زلف تو، شام است و صبح، در شام است
❈۲❈
دلم به مجلس عشقت، همیشه بر صدر است
زبان به ذکر دهانت، مدام در کار است
طریق مصطبه، بر کعبه راجح، است مرا
که این، به رغبت جان است و آن، به الزام است
❈۳❈
درون صافی از اهل صلاح و زهد، مجوی
که این نشانه رندان دردی آشام، است
مکن ملامت رندان، دگر به بدنامی
که هرچه پیش تو ننگ است، نزد ما، نام، است
❈۴❈
دلا تو طایر قدسی، درین خرابه مگر
که نیست دانه و هرجا که میروی، دام است
محل حادثه است، این جهان، درو آرام
مکن که مکمن ضغیم، نه جای آرام است
❈۵❈
اگر چه آخر روز است و راه منزل، دور
هنوز اگر قدمی مینهی، به هنگام است
برفت قافله عمر و میپزی، هوسی
که رهروی و درین وقت، این هوس، خام است
❈۶❈
رسید شام اجل، بر در سرای امل
ولی چه سود سلمان هنوز، بر بام، است
کامنت ها