سلمان ساوجی:رفیقان! کاروان، امشب، روان است دل مسکین من، با کاروان است
❈۱❈
رفیقان! کاروان، امشب، روان است
دل مسکین من، با کاروان است
زمام اختیار، از دست ما رفت
زمام اکنون، بدست ساروان است
❈۲❈
نگارم رفت و چشمم ماند، در راه
ولی اشکم هنوز از پی، روان است
امید زندگانی، از که دارد؟
دل مسکین من، چون او روان است
❈۳❈
تن من با فراقش، همرکاب است
سر من با عنانش، همعنان است
زچشم عاشقانش، کاروان را
همه منزل، گل و آب روان است
❈۴❈
طلب کاریم و مقصد، ناپدید است
گران باریم و مرکب، ناتوان است
خدا را ساربان امروز، محمل
مران کین روز برما، بس گران است
❈۵❈
گرت سودای این راهست، سلمان
ز خود بگذر، که اول منزل، آن است
کامنت ها