سلمان ساوجی:فراق روی تو از شرح و بسط، بیرون است زما مپرس، که حال درون دل، چون است
❈۱❈
فراق روی تو از شرح و بسط، بیرون است
زما مپرس، که حال درون دل، چون است
به خون نوشتهام، این نامه را که خواهی خواند
اگر چه دود درونم، نشسته در خون است
❈۲❈
نکرد آتش شوق درون قلم ظاهر
مگر ز شوق قلم دود رفته بیرون است
نمیکنم سخن اشتیاق، کان تقدیر
ز طرف حرف و زحد عبارت، افزون است
❈۳❈
بیا و قصه حالم بخوان، که بر رخ من
نوشته دیده، به خطی، چو در مکنون است
خیال روی تو دارم، مقام در چشمم
سرشک چشمم، از آن رو مقیم گلگون است
❈۴❈
دل مقید سلمان، اسیر آن لیلی است
که در سلاسل زلفش، هزار مجنون است
کامنت ها