سلمان ساوجی:تیر خدنگ غمزهات، از جان ما گذشت بر ما ز غمزه تو چه گویم، چهها گذشت
❈۱❈
تیر خدنگ غمزهات، از جان ما گذشت
بر ما ز غمزه تو چه گویم، چهها گذشت
وقت صباح، بر سر شمع، از ممر باد
نگذشت، آن چه بر سر ما از صبا گذشت
❈۲❈
در حیرتم، که باد به زلف تو، چون رسید
فی الجمله چون رسید از آنجا چرا گذشت
بر ما ز آب دیده شب، دوش تا به روز
باران محتن آمد و سیل بلا گذشت
❈۳❈
یارب چه رفت، بر سر ما دوش، کان صنم
بیگانه وش، درآمد و بر آشنا گذشت
چندان گریستیم، که من بعد اگر کسی
آید به سوی ما نتواند ز ما گذشت
❈۴❈
سلمان دوای درد دل، از کس طلب مکن
با درد خود بساز، که کار از دوا گذشت
کامنت ها