سلمان ساوجی:ای آینه کرده در رخت روی امید بر چشمم ازین خط سیه روی ، سپید
❈۱❈
ای آینه کرده در رخت روی امید
بر چشمم ازین خط سیه روی ، سپید
به ز آن نبود که دیده دوزند آنجا
کآیینه براری کند با خورشید
❈۲❈
چو مشاطه زدش در زلف شانه
نسیم این بیت را زد بر ترانه:
از بس گره و پیچ که زلف تو نمود،
آمد شدن شانه در آن مشکل بود
❈۳❈
در حل دقایق ارچه ره می پیمود،
از مشکل زلف شانه مویی نگشود
چو نیل خط کشیدندش به آواز
بخواند این بیت را بر شاه شهناز
❈۴❈
روزی که فلک حسن تو را نیل کشید
چشم بد روزگار را میل کشید
چو بر ابرو کمانش وسمه بنهاد
مغنی بر کمانچه ساز می داد:
❈۵❈
روی تو که آتشی در آفاق نهاد،
بس داغ که بر سینه عشاق نهاد
مشاطه چو چشم و طاق ابروی تو دید
از هوش برفت و وسمه بر طاق نهاد
❈۶❈
چو آمد غمزه اش با میل در ناز
فرو خواند این رباعی ارغنون ساز:
چو میل ز جیب سرمه دان سر بر کرد
نظاره چشم سیه دلبر کرد
❈۷❈
خود را خجل و سرزده در گوشه کشید
از دست بتم خاک سیه بر سر کرد
چو شد در چشم شوخش سرمه پیدا
بهار افروز خواند این نظم غرا:
❈۸❈
ای خاک در تو سرمه دیده ما
خور از هوس خاک رهت چشم سیاه
با خاک رهت که سرمه آرد در چشم
جز میل که باد بر سرش خاک سیاه؟
❈۹❈
چو بر برگ سمن خندید غازه
سمن رخ زد بر آب این شعر تازه
کامنت ها